دلنوشته های من جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من |
|||
دیروز زنگ زدم خونه خواهرم.دلم فوق العاده زیاد برا علی(پسر خواهرم که3.5سالشه)تنگ شده بود بعد صحبت با خواهرم با علی حرف زدم. بهش گفتم:چرا نمیای خونه ما؟چرا با بابات رفتی روستا؟؟ علی:خوب بابام گفته بریم روستا منم باهاش رفتم. خوب چرا نیومدی خونه ما؟من دلم برات خیلی تنگ شده! علی:خوب من که دلم برا تو تنگ نشده!!!!! هیچی دیگه منو زد به دیوار و دیگه هم جمع نشدم!!!بچه هم انقدر پر زبون!!! نظرات شما عزیزان: یلدا
![]() ساعت15:37---15 ارديبهشت 1393
اوه اوه بچه داداش منم همین طوریه خخخ
پاسخ:;کلا این بچه مشابه گودزیلا هاست.شایدم قبیله آدم خورها....نمیدونم0-0
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان |
|||
![]() |