دلنوشته های من جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من |
|||
دیروز رفتم پیش دکتر جراح.آقای دکتر وقتی منو دید که با عصادارم لنگان لنگان میرم پیشش خندید و گفت:تو که روز به روز داری بدتر میشی...منم خندیدم و گفتم چکار کنم جناب دکتر!!این تاثیر هی دکتر اومدن و رفتنمه!!!!.زخم پامو بررسی کرد و بعد گفت که چقد مدل بخیه زدنشون اشتباه بوده...حالا اگه اینجا ما همچین بخیه ای میزدیم دائم مورد سرزنش پزشک های تهرانی بودیم.چه کنیم که اونا همچین بخیه ای زدن!!! برام دارو نسخه کرد.تو داروها -اسید استیک-وجود داشت که من با کلی ترس ولرز بهش نگاه می کردم! ولی از دیروز دارم استفاده اش میکنم خیلی شوزش و درد خاصی ایجاد نمیکنه(یا من خیلی پوست کلفت شدم که این درد و سوزش ها برام طبیعی شده)!!! نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان |
|||
![]() |