دلنوشته های من جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من |
|||
عجبا.... دیروز رفته بودم بیمارستان چشمم بخش اورژانس-البته مشکل خیلی خاصی نداشتم-. جالب اینجا بود که همه دکترای تو اورژانس(انترن ها) منو و بیماریمو کامل می شناختن.بعضی از این دکترا رو اصلا نمی شناختم و ندیده بودم آ... ولی اونا منو می شناختن....چقد آدم مهمی شدم آ.... اصلن یه دنیایی شده ها.... نظرات شما عزیزان: شهرزاد
![]() ساعت14:18---7 خرداد 1393
بابا دنیا....بابا مشهور!!!خخخخخ،شوخی بود جدی نگیر!!!
راستی ببخشید من اینقد پررو هستم ها،دست خودم نیس!!!برای اولین بار تو وبم یه نظر از یه شخص مهم دریافت کردم!!نظر تو شماره 1155 بود،که بنظرم خوش یمنه!!!ولی اگه از لحنم ناراحتی ببخشید،من با بزرگتر از خودم همیشه اینجوری حرف می زنم،من 15 سالمه،و تو هم 9 سال ازم بزرگتری،فر کنم آبجی بزرگه به حساب میای!! پاسخ:مهشور که هستم دیگه!!!من از لحن های صمیمی خوشم میاد...خدایا:کاری کن که نظرای وبلاگ من هم به115500برسه:)))که خیلی دیگه خوش یمن باشه...اره مثل خواهر کوچیکه....
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان |
|||
![]() |